ای من از مهر تولبریزو تو نیز

شعله آتش به باغ برگریز 

ای صدای تشنگی در جان من

دیده بگشوده زندان من

ای زلال چشمه در دریای شور

ناگهان میریزدت رگبار نور

ای سلام صبح در نای سحر

عطر رمز آلود گلهای خبر

ای تو آن سیلاب چشم آسمان

یافته تشنه ترین دشت جهان

آمدی چون شط نوری از سحاب 

راه بربستی به شب چون آفتاب

باتوبودن معنی تقدیر بود

بیتوبودن هرگز , ازچه دیربود

آمدی پای مراهمپاشدی

پیچک نیلوفر تنها شدی

کاکل اندوهت عتاب گون

ریخت در آرامشم ذوق جنون

خیمه بستی در رواق دیده ام

بال بگشودی تو در اندیشه ام 

از تو لبریز م فضای سینه شد

طرح تصویر این آیینه شد

آمدی , من آشنای جان شدم

چون حصار کهنه ای ویران شدم

تیشه ای دست تو در دستم نهاد

گفت از "مایی" منت ویرانه باد

اینک این من, این من ویران شده

اینکه در چشمان تو زندان شده 

اینک آن ابری که در خود بغض داشت

بیتو بود و نام باران مینگاشت

"این جنون ,سرگشتگی ,ویرانگی "

این تمام وسعت دیوانگی 

صخره امواج اندوه تو  باد 

بازتاب نعره کوه تو باد.........!