جهان , چون روستایی غرق در تاریکی شبها
مرا , این آرزومند محبت را زخود رانده ست
زمین , سرتاسرش سنگ است
چمن پوشیده از خون است و گلرنگ است
* *
مرا بیهوده میخوانید در جشن شقایق ها
زمن بیهوده می خواهید تا هم صحبت
شبهای شیرین شما باشم
دگر آن کاروان از پشت بیدستان ,
نمیاید
دگر بر گونه های پاک دخترهای کولی
رنگ عصمت نیست
دگر هرگز مخوانیدم
به بزم شادمانی ها
* *
من اکنون سخت دلگیرم
من اکنون سخت تنهایم
نمیخواهم کسی بامن بیاید تا طلوع صبح
که من , زین همرهان ناموافق سخت دلتنگم
نمیخواهم کسی با من بگوید از شب موعود
* *
من از گلهای بی فریاد نیلوفر
که روزی بوی عشق و زندگی میداد ,
دلگیرم
دگر نام مرا برسنگ بنویسید
و بر آن پرچم شوریدگی را برافرازید
که من دیگر نیم آن تکسوار جاده های شعر
که من دیگر نیم آن دختر شاد
که من دیگر نیم آن دختر شعر
* *
بگو نام مرا برسنگ بنویسید
وبر گورم ,
شرار آرزوهای جوانی را برافرازید
که من , دلتنگ دلتنگم ,........