تو ای آوازه خوان کوچه های شهر تنهایی

توشوق لحظه عشقی, شکوه آرزوهایی

شکوه عصمت دریا,نثارت ای همه خوبی

که همچون اشک گرم چشم های خسته, گیرایی

بهار سبز اندامت ,نشسته در رگ شعرم

بیا در چشم من بنشین ,که مروارید دریایی

بیادر کوچه های سرد آغوشم که میدانم

تبسم می شکوفد برلبانم تا که میایی

بهر پرسش دو چشم مست تو پاسخ نمیگوید

بگو با من که میدانم جواب هر معمایی

تو آن ابریشم شعری که میبافم ترا برخویش

بمان در پیله شعرم , خیال انگیزو رویایی

گذشت لحظه ها را در نگاه من نمی بینی 

تو که آسان نویس لحظه های خوب فردایی

سبوی حادثه تا بشکندای ساقی هستی 

بیا در ذهن من ,مسند  نشین باغ تنهایی