تو تن ملتهب خورشیدی

که مرا ,

در تب عاطفه میسوزانی

حوروش های بهشت

عمق چشمان شب آلود ترا

عشق آذین کردند

و کلامت را ,جادوی حلاوت دادند

 

کاش پاییز ترامیدیدم

تو کجابودی در فصل تباهی درخت ؟

تو چه میکردی در لحظه بیماری باغ؟

کاش می آمدی و میدیدی 

اشک من با چه شتابی میریخت

در غم مرگ سپید تن یاس

و خداحافظی ام , بابرگ زرد چنار 

چه خداحافظی غصه برانگیزی بود

کاش پاییز ترا میدیدم

تو سوای دگران هستی,

   خوبی چون ابر ,

تو غم باغچه را می فهمی 

تو مرا می فهمی

 

من گرفتار توام

وگرفتار گل و عطر وبهار

 

کوچ کن بامن تا خلوت باغ

کوچ کن با من تا  دامن دشت 

و ترنم را از یا مبر

که من از زمزمه عشق تو جان

میگیرم

باتو من , میمانم

بی تو من , میمیرم ........