ای تکیه گاه روزهای بی کسی برگرد
اندوه من ,اندوه کولیهای سرگردان
آواز من,
غمگین تر ازچاووشی ارواح تبعیدی
در دشتهای خوف
و گریه هایم
یاد آور شبهای بارانی
در کلبه ای متروک
بامن هراس گنگ ویرانی
اینک اطاق کوچک من
لبریز از غم های بی تسکین
ولحظه های صامت و سنگین
بردوش های خسته ام آوار
ای همزبان ,همراز ,ای دیوار
ای شاهد شبهای تلخ استقامت
آزرده از شهر بزرگ و بی ترحم
آزرده ازفریادهای آهن وپولاد
سوی کدامین بقعه باید رفت
ای کوچه باغ یادهای دور
ای روزهای کودکی ,ای شهر کوچک
در خود پناهم ده
آن دشتهای پر شقایق
آن کوچه های تنگ
با چشم های انتظار آلود
آن آسمان پاک و سرشار از لطافت
آن چشمه های شوق
شنزار روح تشنه ام را
سیراب خواهم کرد
ولالای جویباران
این چشم های تا به سحر بیدار را ,
در خواب خواهد کرد
من بوته سرسبز کوهستان
با دست بیرحمی که از ریشه مرا برکند
از سرزمین خود جدا ماندم
در شهر باغ وبی قفس
اینک گیاهی زرد و مسموم
امشب من در کنج اتاقم
آشفته و شوریده میگریم
در زیر سقف این اتاق غم گرفته
غمگین ترین آوازهایم را
در لحظه های ساکت و دلگیر میخوانم :
دیگر امید رویشی نیست
با این گیاه زرد ,
ای تکیه گاه روزهای بی کسی برگرد!