صدای خسته ای آرام در گوشم طنین افکند
وپژواکش بسان سایه ای مبهم
مرا لبریز فصل پوچ فردا کرد !
و تصویر غبار آلود ناچاری
مرادرلابلای بی تفاوت های محراب تنم
آنسان که گویی مرده یا خالیست
تنها کرد!
ودر مرداب پوچ زندگی ماندم
ومن ماندم , و ....ناچاری !
که باید می پذیرفتم نوشتاری که در قالب
همان تابوت فصل ناتمام زندگانی بود
وشاید ....سرنوشتم بود!