سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سهیلا


پیشانی بلند تو 

               مهری است از نجابت

یادآور غرور

یادآور اعتقاد

             بازماند های از ایمان

که مرا در نهایت کفر ,

                به نماز می خواند




      

رود پرطغیان دردم , ای دریغ

خفته در دامان دردم ,ای دریغ

نیست در من ,جز طنین اضطراب

آه ...من توفان دردم,ای دریغ




      

ای بهار آیینه دار چشم تو

باغها سبز از بهار چشم تو

ای زتو روشن دل خورشیدها

در دلم از بودنت امیدها

در زمانه من بتو عاشق ترین

شعر من برعشق تو صادق ترین

ای تمام لحظه هایم از تو پر

حجم بی رنگ صدایم از تو پر

چهره ات شبخانه مهتابهاست

آفتابی در شب بی خوابهاست

ای تو با من از همه بی رنگتر

بی تو من از ابرها دلتنگتر

ای شکوه سالهای عاشقی

آمدم دنیا برای عاشقی

هر رگ من معبر خونین عشق

جای پای عابر غمگین  عشق 

ای سپیده از تبار  خنده ات

باغ مریم ها شده شرمنده ات

لحظه خندیدنت زیباترین

در عطوفت دیده ات گویا ترین 

ای نگاه خوابزار نازها

چشم هایت بیقرار نازها

من غریبی از دیار غربتم

تو غروب روزهای غربتم

ای سرود دشتها در خواندنت

غایت مهر است با من ماندنت

ای عبور لحظه های بودنم

با تو در شهر صفا آسودنم

ای لبانت باغ بی پاییز من

بی تو بودن ,روز رستاخیز من 

برتن تو نرمی گلنامه ها

از نگاهت در دلم هنگامه ها

روزگاری هست ای مجنون عشق

لیلی غشقم و تو مجنون عشق 

ای به چشمانت شکفته شعر شب

آفتاب از تو همیشه غرق تب

بهترین حرف دل من نام توست

ارمغانی از خدا پیغام توست




      

ای تکیه گاه روزهای بی کسی برگرد

اندوه من ,اندوه کولیهای سرگردان

آواز من,

غمگین تر ازچاووشی ارواح تبعیدی

در دشتهای خوف

و گریه هایم

یاد آور شبهای بارانی

در کلبه ای متروک

بامن هراس گنگ ویرانی

 

اینک اطاق کوچک من

لبریز از غم های بی تسکین 

ولحظه های صامت و سنگین

بردوش های خسته ام آوار

ای همزبان ,همراز ,ای دیوار

ای شاهد شبهای تلخ استقامت

 

آزرده از شهر بزرگ و بی ترحم

آزرده ازفریادهای آهن وپولاد

سوی کدامین بقعه باید رفت

ای کوچه باغ یادهای دور

ای روزهای کودکی ,ای شهر کوچک

در خود پناهم ده

آن دشتهای پر شقایق

آن کوچه های تنگ

با چشم های انتظار آلود

آن آسمان پاک و سرشار از لطافت

آن چشمه های شوق

شنزار روح تشنه ام را 

سیراب خواهم کرد

ولالای جویباران

این چشم های تا به سحر بیدار را ,

                در خواب خواهد کرد

 

من بوته سرسبز کوهستان

با دست بیرحمی که از ریشه مرا برکند

از سرزمین خود جدا ماندم

در شهر باغ وبی قفس

اینک گیاهی زرد و مسموم

 

امشب من در کنج اتاقم

آشفته و شوریده میگریم

در زیر سقف این اتاق  غم گرفته 

غمگین ترین آوازهایم را 

در لحظه های ساکت و دلگیر میخوانم :

دیگر امید رویشی نیست

با این گیاه زرد ,

ای تکیه گاه روزهای بی کسی برگرد!

 




      

شب دیرپای غم انگیز و سختی ست 

ومجهول بردیدگان طبیعت

                     نگاهم نشسته است

دلم خواست با من بخوانی

                          نخواندی

شب دیر پای غم انگیز و تلخی ست

بیا آشتی کن سحر را ,سیاهی 

غریبم غریبانه خواندم سرودی

و در واژه های سیاهی ,سیاهی

شکستم چو نجوای پر آرزویی

 

شب دیر پای غم انگیز تلخی ست

بیا آشتی کن ,دلم سخت تنگ است

 

تو پیری ,برادر

واز واژه خستگی دیربازی ست

فقط نکته ای , قصه ای می شناسی

بیا مجلس گریه را می گشایم

بیا آشتی کن , دلم سخت تنگ است

 

چه دلتنگ خواندم

چه دلگیر ماندم

وتو باز هم قصه گوی سکوتی

ومن باز  از گریه ای تلخ , لبریز

بیا آشتی کن !

شب دیر پایی ست !




      
   1   2   3   4   5   >>   >