کبوترهای افتاده زاوج آشتی
پرهایشان سرخ است
ونوبت را به آهن بالهادادند
که ازنقب فراخ دشمنی هاشان
فساد مرگ ,برهر جنبش زاینده ای ,
جاریست
غمت "پاییزمن " کم باد !
در این شبها که ناز سازش انگشتها ی ماه
غبار قیری شب را
بنور آبی مهتاب میشوید
ودر این روزها ,کز مهر
سلام بامدادان طلایی رنگ
لعاب سربی مه را
سخن از رجعت اکسیر میگوید
صدایت ,انعکاسی از شکست بغض ,
قهری در گلوکاه است
نگاهت بازگوی فصل بارانی ست
عصیر حجم کوهی ,در حریم بسته چشم تو
غمت ,پاییز من ,در فصل صلح و آشتی
کم باد
سرود روشن پرواز را ,در بطن پرهای سپیدی
نطفه می بندد
پوپکهای شاد آشتی ,
کز خطه لبهای تو تا بام گوشم اوج میگیرند
میرقصند ,میخندند
غمت کم باد
طنین خنده ات , مواج و روشن باد
.....
کبوترهای افتاده از اوج آشتی
پرهایشان سرخ است ......